"عاشق" که میشوی ،
همه چیز "بی علت" می شود ...
و تمام دنیا "علـت" میشود ،
تا "عـشق" را از تو بگیرد ..
ســــه راه بیشتـــــر نــــــداری :
بـــــــا مــــــن باشـــــی ؛
یا بــــــا تـــــــــو باشــــــم ،
یا توافـــــــق کــــــنیم کـــــه باهــــــم باشیـــــم ...
هر رابطه ای ؛
به هر دلیلی برایت تمام شد !
پی اش را دیگر نگیر
هیچ شوک مصنوعی !
آدمها و رابطه های مرده را زنده نمی کند . . .
قله ی قـــاف که سهـــل است،
من قـــله ی کــاف و لام و مــیم و نــــون و واو
را هم بخـاطرت فـــــتح می کنم ...
اما تو
با تمـــام مــــردانه گی ات،
مـــرد باش !
اگر سـراغ نگاهت را گرفتنــــد
بگــو که واگــذار شده ...
بـــــــدترین کـــــــاری که یه نفــــــر می تــــــونه با دلــــــت بکنــــــه
اینــــــــه کــــــــه باعــــــــث بشــــــه . . . دیگـــــــــه ذوق نکنــــــی
از بــــــودن هیچـــــــکس
وفـاداری یک زن زمانی معـلوم میشود که مــردش هــیچ نداشته باشد ...
وفـاداری یک مـرد زمانی معـلوم میشود کــه همــه چــیز داشـته باشـد ...
"ســـاده" کـه بـاشـی زود "حــل" مـیشـوی مـــیروند ســر وقـت
"مـــسالـه" بــعــدی!!
بگـــــذار
دوستــــــ بمانیم
عشق همه چیز را خرابــــــ میکند . . . !
یکــ دوستـتـــ دارمــ ... حتــی ازنـوع شُـل و ولـش ... از جانب تــو ..
قـوام مـی بـخشـد ... به وجودت در دلـم . . . کاش بـفهمـی . . .!
مردان در سکوت پیر میشوند و در خاموشی اشک میریزند ...
پیاده رو ها را آنقدر میروند تا گم شوند ...
فرصت دیدارت گر چه کم بود ،ولی چشمانت باهمان نیم نگاه دلم را ربود ...
آدمـها ، مثل ِ سایه اند !
ازشـون فــرار کنی ،
دنبــالت میدوند !
دنبالشون که بــدویی ،
ازت فــرار میکنند !!
احساسم را نمی فروشم؛ . . . حتی به بالاترین بها! . . .
ولی . . .
آنگونه که بخواهم خرج میکنم . . . .،برای آنهایی که لایق هستند .
امروز جلوی آینه سه تار موی سفید توی کله ام پیدا کردم
اولی اینجا
دومی اونجا
و سومی همان جایی که یک بار انگشتت را فشار دادی گفتی :
"من عاشقتم اینو تو مغزت فرو کن"
دیشب که باران آمد...
میخواستم سراغت را بگیرم!
اما..
خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ,
باز زیر چتر دیگرانی ...
خسته ام از جنس قلابی آدم ها....هی فلانی! راهت را بگیر و برو.... حوالی ما توقف ممنوع است
بزرگتر که شدیم مدادهایمان هم تکامل یافتند
تبدیل به خودکارهایی بی رحم شدند
تا یادمان بدهند که هر اشتباهی پاک شدنی نیست!
اکنون اینجایم با پاک کنی یادگار از کودکی
میخواهم پاک کنم این مشق کهنه ی اشتباه را !
ولی نمیتوانم ...
دلت را محکم بچسب رفیق...
آدمها... آنقدر انصاف ندارند...
که...
زیر پایت را خالی نکنند...
از همه ی این شهر
تنها تو را بُردند
از همهی این خانه
تنها من را نکُشتند ...
من، خاطره ی خوبی از هیچ انقلابی ندارم ...