سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/5/5
2:37 صبح

نردبان برف

بدست محمد در دسته


هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف

مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف

چاه مقنع است همه چاه خانه ها
انباشته به جوهر سیماب سان برف

بی نیزه های آتش و بی تیغ آفتاب
نتوان به تیرماه کشیدن کمان برف

از بس که سر به خانه ی هر کس فرو کند
سرد و گران و بی مزه شد میهمان برف

گرچه سپید کرد همه خان و مان ما
یا رب سیاه باد همه خان و مان برف

وقتی چنین نشاط، کسی را مسلم است
که اسباب عیش دارد اندر زمان برف

هم نان و گوشت دارد هم هیمه هم شراب
هم مطربی که برزندش داستان برف

معشوقه ی مرکب از اضداد مختلف
باطن به سان آتش و ظاهر به سان برف

گلگونه یی بود به سپید آب بر زده
هر جرعه ای که ریزد در جرعه دان برف

تا رنگ و روی خویش نماید بر این قیاس
بعضی از آن باده و بعضی از آن برف

نه همچو من که هر نفسش باد زمهریر
پیغام های سرد دهد از زبان برف

گر قوتم بدی ز پی قرص آفتاب
بر بام چرخ رفتمی از نردبان برف