نه مرادم نه مریدم
.
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم، تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را، آنچه گفتند و سرودند تو آنی ... خود تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطه عشقی تو اسرار نهانی همه جا تو نه یک جای ، نه یک پای، همهای با همهای همهمهای تو سکوتی تو خود باغ بهشتی. تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی، نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبوئی، خود اوئی، بهخود آی تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل بچینی.......! |