پيام
+
هرگز کسي نداد بدين سان نشان برف
گويي که لقمه اي است زمين در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبيه است
اجرام کوه هاست نهان در ميان برف
چاه مقنع است همه چاه خانه ها
انباشته به جوهر سيماب سان برف
بي نيزه هاي آتش و بي تيغ آفتاب
نتوان به تيرماه کشيدن کمان برف
از بس که سر به خانه ي هر کس فرو کند
سرد و گران و بي مزه شد ميهمان برف

غلط غو لو ت
91/5/11
غلط غو لو ت
گرچه سپيد کرد همه خان و مان ما
يا رب سياه باد همه خان و مان برف
وقتي چنين نشاط، کسي را مسلم است
که اسباب عيش دارد اندر زمان برف
هم نان و گوشت دارد هم هيمه هم شراب
هم مطربي که برزندش داستان برف
معشوقه ي مرکب از اضداد مختلف
باطن به سان آتش و ظاهر به سان برف
غلط غو لو ت
گلگونه يي بود به سپيد آب بر زده
هر جرعه اي که ريزد در جرعه دان برف
تا رنگ و روي خويش نمايد بر اين قياس
بعضي از آن باده و بعضي از آن برف
نه همچو من که هر نفسش باد زمهرير
پيغام هاي سرد دهد از زبان برف
گر قوتم بدي ز پي قرص آفتاب
بر بام چرخ رفتمي از نردبان برف