پيام
+
محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت مست گفت اين پيراهن است افسار نيست
گفت مستي زان سبب افتان وخيزان مي روي گفت جرم راه رفتن نيست ره هموار نيست
گفت مي بايد ترا تا خانه ي قاضي برم گفت رو صبح آي قاضي نيمه شب بيدار نيست
کلبه تنهايي*مريم*
90/10/16
غلط غو لو ت
گفت نزديک است والي راسراي آنجا شويم گفت والي از کجا در خانه ي خمار نيست
گفت تا داروغه راگوييم درمسجد بخواب گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نيست
گفت ديناري بده پنهان و خود را وارهان گفت کار شرع کار درهم و دينار نيست
غلط غو لو ت
گفت از بهر غرامت جامه ات بيرون کنم گفت پوسيدست جز نقشي ز تار و پود نيست
گفت آگه نيستي کز سر در افتادت کلاه گفت در سر عقل بايد بي کلاهي عار نيست
گفت مي بسيار خوردي زان چنان بيخود شدي گفت اي بيهوده گو حرف کم و بسيار نيست
گفت بايد حد زند هوشيار مردم مست را گفت هشياري بيار اينجا کسي هشيار نيست