سفارش تبلیغ
صبا ویژن

91/5/5
2:44 صبح

امشب

بدست محمد در دسته


امشب
در یک خواب عجیب


رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز ، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آینه خواهد فهمید.

امشب
ساقه معنی را


وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.


91/5/5
2:37 صبح

نردبان برف

بدست محمد در دسته


هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف

مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف

چاه مقنع است همه چاه خانه ها
انباشته به جوهر سیماب سان برف

بی نیزه های آتش و بی تیغ آفتاب
نتوان به تیرماه کشیدن کمان برف

از بس که سر به خانه ی هر کس فرو کند
سرد و گران و بی مزه شد میهمان برف

گرچه سپید کرد همه خان و مان ما
یا رب سیاه باد همه خان و مان برف

وقتی چنین نشاط، کسی را مسلم است
که اسباب عیش دارد اندر زمان برف

هم نان و گوشت دارد هم هیمه هم شراب
هم مطربی که برزندش داستان برف

معشوقه ی مرکب از اضداد مختلف
باطن به سان آتش و ظاهر به سان برف

گلگونه یی بود به سپید آب بر زده
هر جرعه ای که ریزد در جرعه دان برف

تا رنگ و روی خویش نماید بر این قیاس
بعضی از آن باده و بعضی از آن برف

نه همچو من که هر نفسش باد زمهریر
پیغام های سرد دهد از زبان برف

گر قوتم بدی ز پی قرص آفتاب
بر بام چرخ رفتمی از نردبان برف


91/5/5
2:21 صبح

چرند پرند

بدست محمد در دسته

دیر زمانیست روی این شاخه بید(کی بید چی بید؟؟)

 

 

مرغی بنشسته(که پایش بسته نیتونه بره) کو به رنگ معماست

 

نیست هم آهنگ او صدایی رنگی(آره جون خودش خب)

 

چون من در این دیار تنها تنهاست(یکی تو راست میگی یکی پینوکیو)

 

...

 

خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من(ایول کارت درسته)

 

ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت(گل گفتی)

 

...

 

پرانتزارو خودم اضاف کردم حالشو ببریم


91/5/5
2:11 صبح

بهانه ی شیرین

بدست محمد در دسته

بهانه ی شیرین

 

بــه رنگ ِ خاطــره آمـد بـه یـاد و رفت از یـاد

حضــور ِ عشق ، فــرامـوش ِ هیچ یـاد مبـاد

ازیـن پیالـه هـر آن کس کـه جـرعـه ای نـوشیـد

بـه بـاد داد دل و جـان و مست ِ مست افـتـاد

بــه چشم ِ مـردم ِ دانـا ، خـلاف ِ شـاگـردی ست

اگــر کـــه درس نگیـــریـــم یــاد از استــاد

رسیــد غــرّه ی مـــاه ِ مـبــارک ِ رمـضـــان

بهـــار ِ عشق ، بـه جـان بــاوران مبـارک بـاد

به ایـن بـهـانــه ، شـود شـوق ِ بـنــدگـی سرشار

بــه ایـــن بهــــار ، شود بـاغ ِ زنــدگـی آبـاد

بــه هـــر بـهانـه ی شیـریـن ، نـمی کنیم افـطـار

مگــر بـــه لعـل لب یــار ، هــــرچــه بــادابــاد

اگـر گــرسـنـگی ِ روزه ، بــرده نــای ِ مــرا

مـگــیـــر از هــنــر ِ بـیـقــــراری ام ایـــــراد

عــنـان ِ گـوش بـه "نـجــوا" کسی نمـی سپـرد

ز دست ِ هـم نـفـس ِ نــالــه نــاشنـو فــریـاد


91/3/21
3:12 عصر

به قول

بدست محمد در دسته

قول هایی تامل بر انگیز ...

انتقاد هم مانند باران ، باید آنقدر نرم باشد، تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود.

به قـــولِ بابام:

دیکتـاتـور اون بچّه ی دو ساله ست که بیست نـفر مجبورند به خاطــر اون کـارتون نگاه کنند



به قـــولِ خواهرم:

اگه خر اعتماد به نفس بعضی ها رو داشت الان سلطان جنگل بود...



به قـــولِ لامارتین شاعر فرانسوی :

تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا ...



به قـــولِ مارتین لوتر کینگ:

گرفتن آزادی از مردمی که نمیخواهند برده بمانند,سخت است اما دادن آزادی به مردمی که میخواهند برده بمانند سخت تر است...!



به قـــولِ مایکل اسکوفیلد :

همیشه اون تغییری باش که میخوای توی دنیا ببینی.



به قـــولِ خسرو گلسرخی :

بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بیعرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده ایم...!



به قـــولِ زنده یادحسین پناهی :

تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت

زوووووووو.....

تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود

......

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید... روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز..

.....

این آینده ,کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرامِ دیدارش کردم؟



به قـــولِ چارلی چاپلین :

آموخته‌ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید

پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می‌توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم


.....

شاید بتوانی کسی را که خواب است بیدار کنی اما کسی که خود را به خواب زده هرگز...!



به قـــول ارنستو چه گوارا :

دستم بوی گل میداد

مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند...

اما هیچ کس فکر نکرد که شاید

...

یک گل کاشته باشم

...!




به قـــولِ پروفسور حسابی :

یکی از دانشجویان پروفسور حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم.

پروفسور جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند.



به قـــولِ والت ویتمن :

زندگی به من آموخت؛

بودن با کسانی که دوستشان دارم، از همه چیز با ارزش تر است.



به قـــولِ ژان پل سارتر:

از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد!



به قـــولِ مارک تواین :

آنجا که آزادی نیست،

اگر رای دادن چیزی را تغییر می داد،

اجازه نمی دادند که رای بدهید!



به قـــولِ برتراند راسل :

مشکل دنیا این است، که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند،

در حالیکه دانایان، سرشار از شک و تردیدند !


<      1   2   3   4   5   >>   >